کد مطلب:313987 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:189

سرانجام همه دکترها از علاج آن اظهار عجز کردند
جناب حجة الاسلام آقای سید مصطفی مستجاب الدعوة فرمودند:

آقای نوبهاری ساكن تهران نقل می كرد كه: روزی در تهران در حال قدم زدن بودم كه دیدم دو جوان با هم دعوا می كنند. به عنوان میانجیگری وارد معركه شدم كه آنها را از هم جدا كنم. یكی از آنها، از روی ناجوانمردی، تیغ به دست به من حمله كرد و زخمی به بازویم زد كه آن را مقداری برید و خون جاری شد.

بعد از مداوا، متوجه شدم مقداری از دستم قطع شده است، به حدی كه دو انگشت كوچك دستم از كار افتاده بود. حدود شش ماه معالجه كردم و سرانجام همه ی دكترها از علاج آن اظهار عجز كردند. ایام محرم نزدیك شد. مادرم یك پنجه ی برنجی كه بر سر علم نصب می كنند، نذر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام كرد. پنجه را خرید و به هیئت محل به نام «تكیه ی جوانان بنی هاشم متوسلین به حضرت علی اكبر علیه السلام» واقع در شهرك مسعودیه، برد و داد بر سر علم نصب كردند.

شب هشتم محرم یا شب نهم (البته شك از نقال است) متوسل به حضرت ابوالفضل علیه السلام شدم، كه یكی گفت: حسن آقا، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام تو را شفا داد، نگاه كن از پنجه ی برنجی خون می چكد! مردم كنار علم ازدحام كردند و جناب آقای محمود اژدری، كه از بزرگان و محترمین هیئت است، جلو آمد و انگشت زد و گفت كه: خون است! خود وی نیز مبتلا به زخم اثنی عشر بود و به واسطه ی چشیدن اندكی از خون مزبور شفا یافت.

خلاصه، آن شب درد دست من خوب شد ولی هنوز انگشت دستم را نمی توانستم حركت دهم. تا اینكه در شب یازدهم محرم، شب شام غریبان، در عالم رؤیا



[ صفحه 366]



دیدم كه دو نفر زن آمدند و در دست من حنا گذاشتند؛ یادم نمی رود كه حنا شل بود و شره كرد. صبح كه از خواب بیدار شدم، خواب را فراموش كرده بودم. اما وقت وضو دیدم دستم چسبناك است، خوب كه دقت كردم دیدم هنوز حنا در دستم است و تا چند وقت رنگ حنا در دستم بود و از آن به بعد دستم به كلی خوب شد و تا به حال كه تقریبا دو سال از آن زمان می گذرد دیگر درد و اذیتی از آن ناحیه دچار من نشده و دستم كاملا خوب شده است. جالب آن است كه پنجه ی مزبور را، كه روی علم است، به هر طرف بگذارند، به سمت قبله بر می گردد. افراد خانواده این مطلب را اقرار كردند و گفتند چند روز پنجه ی برنجی در خانه ی ما بود و خود این امر را امتحان و مشاهده كردیم.

خونبهای دست تو



كاش می گشتم فدای دست تو

تا نمی دیدم عزای دست تو



خیمه ها ظهر عاشورا، هنوز

تكیه دارم بر عصای دست تو



از درخت سبز باغ مصطفی

تا فتاده، شاخه های دست تو



اشك می ریزد دو چشم اهل دل

در عزای غم فزای دست تو



یك چمن گلهای سرخ نینوا

سبز می گردد، به پای دست تو



در شگفتم از تو،ای دست خدا!

چیست آیا خونبهای دست تو؟! [1] .




[1] سروده ي صادق رحماني.